نتایج جستجو برای عبارت :

بیش از حد به دوستم علاقمند شده ام. چطور از این مشکل رها شوم؟

بی من چگونه رفت؟ مگر دوستم نداشت؟ 
آخر چه خواستم که دگر دوستم نداشت؟
آن اشک‌های شوق در آغازِ هر سلام 
آن خنده‌ها چه بود؟ اگر دوستم نداشت
آه ای دل صبورِ کماکان در انتظار! 
آه ای نگاه مانده به در! دوستم نداشت
کار رقیب بود که نامهربان من 
از روز دیدنش به نظر دوستم نداشت
من تا سحر به گریه و او تا سحر به خواب 
دردا که قدر خواب سحر دوستم نداشت... .
‌سجاد_سامانی
 
روزی با دوستم از کنار یک دکه روزنامه فروشی رد می شدیم دوستم روزنامه ای خرید و مودبانه از مرد روزنامه فروش تشکر کرد، اما آن مرد هیچ پاسخی به تشکر او نداد. همان طور که دور می شدیم، به دوستم گفتم: چه مرد عبوس و ترش رویی بود. 
دوستم گفت: او همیشه این طور است!
پرسیدم: پس تو چرا به او احترام می گذاری؟
دوستم با تعجب گقت: چرا باید به او اجازه بدهم که برای رفتار من تصمیم بگیرد؟!
ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﻢ ﺧﻮﻧﻪ ﺩﻭﺳﺘﻢ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺎ ﻣﺨﻮﺭﺩﻢ ﺩﺍﺩﺍﺷﺶ ﺷﻮﻧﺰﺩﻩ ﺳﺎﻟﺸﻪ ﻬﻮ ﺩﺭﺍﻭﻣﺪ ﺑﻪ ﻣﺎﻣﺎﻧﺶ ﻒ: ﻣﻦ ﻣﺨﺎﻡ ﺯﻥ ﺑﺮﻡ:/ ﺩﻭﺳﺘﻢ (ﺧﻮﺍﻫﺮﺵ) :ﻻ‌ﺑﺪ ﻋﻤﻪ ﻣﻦ ﺑﻮﺩ ﻣﻔﺖ ﻟﻘﻤﻪ ﺑﺮ ﺑﺒﺮﻡ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﻧﻪ؟ ﺗﻮ ﺩﻫﻨﺖ ﺍﺯ ﺷﺮ ﺬﺷﺘﻪ ﺑﻮ ﺳﺮﻻ‌ ﻣﺪﻩ*-*ﺑﺎﺑﺎﺵ: ﺑﻪ ﺧﻮﺍﻫﺮ ﻣﻦ ﺎﺭ ﺩﺍﺭﻦ:| ؟ﻣﺎﻣﺎﻧﺶ: ﺍﺸﺸﺶ ﺑﺨﺎﺗﺮ ﺍﻭﻥ ﺧﻮﺍﻫﺮﺕ ﺳﺮ ﺩﺧﺘﺮ ﻣﻦ ﺩﺍﺩ ﻧﺰﻧﺎﺩﺍﺩﺍﺵ ﺩﻭﺳﺘﻢ :ﺑﻬﺮﺣﺎﻝ ﻣﻦ ﺯﻥ ﻣﺨﻮﺍﻡ^-^ﻣﻨﻮ ﺩﻭﺳﺘﻢ : ﺧﻔﻪ ﺧﻮﻥ
اگر دوستم داری تمام و کمال دوست بدار
نه زیر خطی از سایه‌ روشن
اگر دوستم داری سیاه و سفیدم را دوست بدار
و خاکستری و سبز و طلایی و درهم
روز دوستم بدار
شب دوستم بدار
و در بامداد با پنجره‌‌ای باز
اگر دوستم داری مرا تکه ‌تکه نکن
تمام و کمال دوستم بدار 
یا اصلا دوستم ندار...
| هوگو ماوریس کلاوس |
برای اینکه دوستم داشته باشیهر کاری بگویی می کنمقیافه ام را عوض می کنمهمان شکلی می شوم که تو می خواهیاخلاقم را عوض می کنمهمان طوری می شوم که تو می خواهیحتی صدایم را عوض می کنمهمان حرفهایی را می زنم که تو می خواهیاصلاً اسمم را هم عوض می کنمهر اسمی که می خواهی روی من بگذارخب حالا دوستم داری ؟نه ، صبر کنلطفاً دوستم نداشته باشچون حالا انقدر عوض شده ام که حتی حال خودم هم از خودم به هم می خورد
شل سیلور استاین
سلام 
من یه دختر ٢٣ ساله ام، میخواستم یه موردی رو مطرح کنم، راستش من واقعا هیچ دوست واقعی ای ندارم، کسانی که اطرافم هستن دوستم ندارن، مثلا توی دانشگاه یا محل کارم با کسی طرح دوستی میریزم، اما اکثرا علاقه قلبی بهم ندارن و دنبال هدف و خواسته ی خودشون از رابطه هستن و رابطه ی عمیقی بین مون نیست. 
حتی حاضر نیستن کوچیک ترین فداکاری ای برات بکنن در صورتی که من سعیم اینه که خیلی صاف و صادق و مهربون باشم و هم دردی کنم اما سریعا گارد میگیرن یا پز داشته ه
ازش می پرسم چطور میتونی انقدر زیاد بخونی؟ میگه از وقتی الفبا یادگرفتم زمین و زمان رو خوندم هرچی تابلو بود هر چی نوشته رو شیشه مغازه ها بود هر روزنامه ای، هر پشت نوشته ی کامیونی همه رو مثل شکارچیی که قراره نوشته شکار کنه. آخرش این شد که به کتاب خوندن علاقمند شدم و معتاد.
   ده روز دیگر، درست ده روز دیگر، تولد پارتنر سابقم است و ده روز دیگرش تولد پارتنر فعلیم. هنوز از دست جفتشان عصبانیم. از اولی به خاطر این که ترکم کرد و از دومی احتمالا به خاطر این که دیگر دوستم ندارم. به اولی پیامی دادم که تولدش را، پیش‌پیش، تبریک بگویم و در همین اثنا تصمیم گرفته‌م مدتی از دومی فاصله بگیرم.
   دلم برای بوسه‌های اولی تنگ شده. هم بهتر می‌بوسید هم بهتر بغلم می‌کرد. مشکلش این بود که دوستم نداشت. دومی هم دیگر دوستم ندارد. هیچ کدا
شهر سوال - توجه داشته باشید که نسبت به این مسئله یعنی دوستی و علاقه به جنس موافق نه
باید خیلی حساسیت بیش از حد داشته باشید و از آن بترسید، و نه باید نسبت
به انحرافات آن به اصطلاح بی خیال باشید. ما بارها به دوستان شما در شهر
سوال عرض کردم که دوستی بین مؤمنین از پسندیده ترین حالت هایی است که
خداوند متعال نسبت به آن حتی توصیه نموده است.بخش مشاوره شهر سوال بر بال اندیشه ها
ادامه مطلب
به قول دوستم ...
یک نفر حال دلش خوب نیست...
میشود برایش امن یجیب بخوانی؟
التماس دعا...
خداجونم فقط یه بار فقط یه باارا فقط و فقط یه بار.
خداجونم فقط میخوام که.............
#اللهم صلی علی محمد و ال محمد#
#نظردهی ها تماس بامن غیرفعاله#
#لبخند فراموش نشه.
 
الآن یهو یه چیزی یادم اومد!
کلاس سوم راهنمایی بودم (که میشه هشتم فعلی) و ماه رمضون بود. اون شب توی مدرسه‌مون افطاری داشتیم. من با خودم یه ماگ برده بودم که تازه خریده بودیمش. البته اون موقع اسمش ماگ نبود و بهش می‌گفتن لیوان!
خلاصه این ماگ زرشکیمون رو گذاشته بودیم روی میز تا برامون چایی بیارن. یهو دست دوستم خورد به ماگ و افتاد شکست.
من خیلی خیلی ناراحت شدم و به دوستم گفتم اینو مامانم تازه گرفته بود و حالا من چی جوابشو بدم؟
دوستم عذاب وجدان گرفته ب
به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) به
نقل از گاردین - یک کتاب کودک خوب به اندازه هر نوع اثر ادبی و چه بسا
بیشتر از آن مهم و ارزشمند است. خواندن و علاقمند شدن به یک داستان یا شعر
در کودکی این شانس را به ما می‌دهد که در بقیه عمر کتاب‌خوان یا شاید
نویسنده و هنرمند شویم. یکی از کارهایی که برای کمک به این امر انجام گرفت
انتخاب ملک‌الشعرای کودکان بود.
 چگونه فرزندمان را به ریاضی علاقمند کنیم
چگونه فرزندم را به ریاضی علاقمند کنم
؟ خیلی دوست دارید بدانید چگونه می توانید فرزندانتان را از همان کوچکی به
ریاضی علاقه مند کنید؟ ما به شما می گوییم تنها راه علاقمند کردن کودک به
ریاضی، این است که ریاضی را در زندگی روزمره تان وارد کنید.
به این صورت که هر روز با کودک خود در مورد ریاضی صحبت کنید. درست همانطور که سعی می کنید هر روز به کودک خود چیزهای دیگری بخوانید.
بخش اول: وجود ریاضی در زندگی روزمره
1-
من،
شهری را می شناسم
که در فقدان من
آه می کشد
اشک می ریزد
نوحه می کند.
من،
شهری را می شناسم
که بی مزد و منت
بی هوا و هوس
و بی آنکه شبی را در آن خفته باشم
دوستم دارد.
و هر بهار
با چهره ای خجسته
و با دسته گلی ارغوانی
به پیشوازم می آید
و پیشانی ام را می بوسد.
میدانستی عزیزِ دل، تو برایم همانی که باید، درست تر اینکه، همان اندازه که باید دوستم داری، مواظبمی و رهایم نمیکنی، تو دقیقا همانی، همان که باید سر روی شانه هایت بگذارم، همانی که باید دستانم را دور گردنت حلقه بزنم، همانی که گونه هایم را نوازش میکنی، همانی که گاه، بی گاه، بر پیشانی ام بوسه می نشانی، تو چقدر خوبی! تو چقدر خوب میفهمی! اصلا میدانم که تو نبات را همینطوری خودخواه و بدجنس پذیرفته ای، خودت میدانی از چه میگویم! تو مرا همینطوری دوست دار
اینطور نیست که من خیلی خمار اینترنت باشم و استخون‌درد گرفته باشم از نبودنش. فقط نمیدونم با زندگیم چیکار کنم. نمیدونم بعد یه روز طولانی که از دانشگا برمیگردم چطور خستگیمو در کنم. چطور با مامانم اینا تماس تصویری بگیرم. چطور جزوه و ویس دانلود کنم. چطور گوگل کنم که چرا سرامیکای کف اتاقمون بلند شدن و صدا میدن. 
و به طور کلی، بیشتر نگرانم که قراره چی بشه. قراره اینطوری بمونه؟
❆ بگو دوستم داری:
 
باز هم بگودوستت دارمبرای هزارمین مرتبهراستش، دوستت دارم های تو راست هم که نباشد به دلم می نشیند. 
 
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)#شعر_کوتاه┏━━━━━━━━━━•┓@ZanaKORDistani63@mikhanehkolop3https://www.instagram.com/zanakordistani?r=nametaghttp://mikhanehkolop3.blogfa.com
این دوستم بود، که توی انتاریو بود، و دوسش دارم و دختر خوبیه و دوست داشتم به کسی که میشناسم معرفی کنم؟
معرفی کردمش به یکی از دوستای آقام برای ازدواج،
تو ده روز همدیگه رو زدن ناکار کردن و دعوا و بحث شده و کلا به هم فحش دادن و به هم زدن!
این دومین مورد دعوای جدی دوستم با دوستای آقامه!
این دوستم شوهر بکن نیست!
بیرون موهام کاملا مشکیه،
ولی وقتی این موهای مشکی رو کنار میزنی، موها هر روز دارن سفیدتر میشن!
دارم با سرعت نور پیر میشم!
میگن آدما قبل مرگشون
   ده روز دیگر، درست ده روز دیگر، تولد پارتنر سابقم است و ده روز دیگرش تولد پارتنر فعلیم. هنوز از دست جفتشان عصبانیم. از اولی به خاطر این که ترکم کرد و از دومی احتمالا به خاطر این که دیگر دوستم ندارم. به اولی پیامی دادم که تولدش را، پیش‌پیش، تبریک بگویم و در همین اثنا تصمیم گرفته‌م مدتی از دومی فاصله بگیرم.
   دلم برای بوسه‌های اولی تنگ شده. هم بهتر می‌بوسید هم بهتر بغلم می‌کرد. مشکلش این بود که دوستم نداشت. دومی هم دیگر دوستم ندارد. هیچ کدا
سلام دوستان مشکل من اینه که زیاد فکر میکنم اطرافیانم همه اینو بهم میگن مامان بابا دوستم...فکرام به دلیل دوره ی نوجوونی بود برای کسب هویت و مورد قبول واقع شدن توی جامعه دایما در حال فکر کردن بودم و دنبال کشف راه های درست زندگی (به خاطر مشکلات اجتماعی توی فامیل و طرد شدن میخواستم این بلاها سر من نیاد) میخواستم شیوه ی زندگی متفاوتی پیدا کنم ،میخواستم بفهمم غلط چیه درست چیه!! چطور باید با آدما رفتار کرد؟! آداب های اجتماعی چیه؟!میدونستم یه جای کار م
سلام دوستان
پیشاپیش ممنونم ازتون بابت وقتی که میذارین برای خوندن پستم.
من چند وقتی هست که شدیدا به دختر داییم علاقمند شدم. تقریبا دو سه سال پیش که من اصلا تو فاز عشق و عاشقی نبودم از طریق مادر بزرگم که مادر پدر اون دختر خانوم میشن بهم خبر رسید که فلانی چند تا خواستگار داره و پسر عموهاش هم خواستگارشن و چند تا غریبه هم البته هستند.
ولی ایشون گفته که اگه پسر عمه م بیاد خواستگاریم جوابم مثبته و من این ها رو نمی خوام (منظورش از پسر عمه منم). ولی من اص
سلام
یادمه تو دوران راهنمایی انشا داشتیم و من همش 17 اینا میگرفتم. پسر همسایمون که پنج سال ازم بزرگتر بود برام یه بار نوشت تا نمره بهتری بگیرم اینبار 13 گرفتم. اصلا شاخ دراوردم چون واقعا زیبا بود. چند ماه پیش گفتم بهش که اون انشایی که برام نوشتی 13 شدم گفت دبیرش کی بود گفتم فلانی. گفت اون به انشاهای خوب نمره خوب نمیده. یه روز که باهاش کلاس داشتیم من تو موقع درس داددنش یه کم حرف زدم منو کشید بیرون و من فهمیدم که الان تو گوشی بهم میزنه سرمو انداختم زی
من: سلام. بهم زنگ زده بودی. کاری داشتی ؟
دوستم: آره ؛ امروز وقت داری بریم با فلانی صحبت کنیم برای قرارداد؟
من: امروز که نه ؛ دارم اسلاید های دوره‌ی از صفر رو درست میکنم.
دوستم: عه تو که قبلا هم دوره مقدماتی داشتی. مگه همونا رو درس نمیدی؟
من: نه دیگه ؛ من برای هر دوره‌ای ، اسلاید و محتوای اختصاصی درست میکنم.
دوستم: تو هم بیکاریا ول کن بابا این کارا رو . همونو درس بده بره ! کسی نمی‌فهمه که ..
من: بحث فهمیدن نیست. بحث اینه که اگه محتوای تو همیشه تکراری
اول:در خوانندگی مهشهور شم
دوم:توی تیم اصلی کاله کاپ بسکتبال برم
سوم:با یکی دوست بشم (لطفا وارد جزئیات نشید)
چهارم:در رشته برنامه نویسی موفق شم
پنجم:اگر کرونا بره صدرا دوستم را ببینم
ششم:وبلاگ زن داداشم معروف بشه
هفتم:داداشم مشکل تنفسیش از بین بره
هشتم:بقیش خصوصیه
این تجربه برای من حدود ١٧ سالی طول کشید تا متوجه بشم "مشکل من،فقط مشکل منه" و نباید توقع درک و شعور از ادمای دور و برم داشته باشم. اما حالا به شما میگم: مشکل شما مشکل شماست و 99 درصد ادما اهمیتی نمیدن، و اون ١٪؜ هم خوشحال هستن که اون مشکل رو داری :)
 
 
+ این مردم بعد از مراسم ترحیمت تنها فکرشون اینه ناهاری که میدن جوجه اس یا کوبیده:)
خیلی از دوستان و کاربران عزیز سئوال میکنند که ما برنامه های خودمون رو با چه برنامه ای می سازیم .  اگر این سئوال برای شما هم پیش اومده و علاقمند هستید که بدونید که چطور میشه بدون بلد بودن برنامه نویسی میشه یک اپ ساخت برنامه احکام شرعی ما رو نصب کرده و پنج ستاره بدهید . سپس از قسمت تماس با ما اطلاع دهید تا رمز آموزش های خودمون رو برای شما ارسال کنیم . با تشکر موفق باشید .
 
من خودم مشکلم اینه که همیشه فکر میکردم مردها ابرقدرتن :)
فکر میکردم مردها فقط میخوان سکس کنن و فرار کنن.
برعکسه.
مرد ممکنه بخواد بخوابه با همه، چون اون بیچاره مخش تنوع طلبه. حتی دخترا هم ممکنه همینطوری بشن. الان خود من استرس دارم که وقتی اسم یکی بره توی شناسنامه م باید با بزرگترین وحشت زندگیم روبرو شم.
 
یعنی ما هم تنوع طلبی رو دوست داریم. ما هم حداقل استقلال و ازادی رو دوست داریم.
 
ولی قضیه اینه که مرد ممکنه علاقمند بشه. مردها اتفاقا زود علاق
یکی از دوستام تعریف میکرد که همکار جدیدش خیلی به فکر محیط کارشونه، مثلا پرده رو عوض میکنه و میره از خونه شون لوازم تزئینی برای دکور محل کار میاره. خلاصه خیلی باحاله و انگار مامان ماست!
چند وقت بعد که همین دوستم رو دیدم، ظاهرا با همون همکار جدیدش به مشکل برخورده بود. میگفت: نمیدونی این همکار جدیده چه کارایی میکنه! پرده رو عوض میکنه، میره از خونه خودشون وسیله میاره میذاره تو محل کار از بس که خودشیرینه! میخواد با این کاراش نظر رئیسمو جلب کنه!
 
د
خانم غدی فرنسیس، خبرنگار مسیحی اهل لبنانی است، در یکی از پست‌های اخیر اینستاگرام خود درباره تجربه خود از داشتن حجاب نوشته است: «سال‌هاست که به کشورهای مختلف اسلامی سفر می‌کنم و در این بین بارها به شهرهایی که در آن مکان‌های مذهبی وجود دارد و حجاب الزامیست رفته‌ام تا جایی که می‌توانم بگویم کاملاً […]
نوشته دلایل خبرنگار مسیحی برای علاقمند شدن به حجاب اولین بار در گناه شناسی. پدیدار شد.
دو روز پیش سه کلاس سنگین در دانشگاه داشتم که وسطی حضور غیاب نداشت. اولی را نرفتم چون استاد سخت گیر نبود و تاثیری روی پایان ترمش نداشت هرچندغیبتم را خوردم. سومی را زنگ زدم از دوستم بپرسم تشکیل می شود دانشگاه بیایم یا نه که گفت استاد همان استاد اولیست احتمال حضور غیاب مجدد با توجه به یک بار حضور غیاب کردنش اگر صفر نباشد نزدیک به آن است همین شد که آن را هم نرفتم. در بیرون دانشگاه جای دیگری کلاس می رفتم که انجا یک هفته ای بود تمام شده بود و کلاس هنر
۰) سلام. بالاخره اومدم که این پست سفرنامه‌طور رو کامل کنم و بذارمش! دلم می‌خواست یه قسمتاش رو به جز دفترم اینجا هم بنویسم، مخصوصا که به نوعی اولین سفر تنهاییم بود و اینکه مقصدش مشهد و همزمان با روز تولدم بود در کل حس خوبی می‌داد. (اینم بگم که در حالی که امسال همه حواسشون به ۹۸/۸/۸ بود، تولد من به طور متقارنی ۹۸/۸/۹ بودش :دی) من اونجا رفتم پیش دوستم و شخصیت‌هایی که اون چند روز می‌دیدم عبارت بودن از دوستم، مامانش، و دخترخاله‌ش که همسن مامانش بود
خیلیا رو دیدم که میخواند تیم بسازند خیلی هم انقلابی و پر شور فکر میکنند و به همه دری هم میزنند ولی به نتیجه نمیرسند.خودم هم قبلا سعی کردم ولی مشکلات زیاد بود بعضی وقتا مشکلات خارجی بود مثل تحریم و عدم امکان عرضه محصول به بیرون از کشور بعضی وقتا مشکل یک مقدار داخلی تر بود مثل ایده هایی که دولت یا سازمان‌ها دست گذاشته بودند روش یا منافعشون رو به خطر مینداخت و بعضی وقتا مشکل داخلی تر بود یعنی داخل خود تیم و نمیشد کنار هم نگهشون داشت
یکم با خودم ف
من وقتی در کلاس دوم بودم یک دوست دیوانه ای داشتم که توی مدرسه به آن پروفسور
می گفتند ولی آن در مدرسه همیشه جواب معلمان را میداد من یادم است که در کلاس دوم یکی از بچه ها خورشید ویکی از بچه ها مآه بود و آن دوستم ماه شد خلاصه این داستانی بود که من آن را خیلی دوست داشتم واز آن دوستم ممنونم که هالا بهترین دوست من صدراست و تا الآن که کلاس پنجم هستم دوست عزیز من است و آن الان بیمار است دعا کنید خوب بشود 
 
 
 
یک احساس میکنم تو این یه هفته ای که عین کودکا رفته باهمه نشسته و معلوم نیست چی گفته همه از من بدشون میاد!!!
فک کن سال دیگه میری دانشگاه ولی هنوز وقتی با دوستات مشکل داری میری پشت سرشون حرف میزنی تا یار جمع کنی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!(واقعا نمیتونم حجم تعجبمو نشونتون بدم)
میبخشمش؟نمی بخشمش؟درواقعا اصلن معتقد نیست خطایی انجام داده و نمیخوام بگم آزار دهندست چون نیست؛چون اون بهترین دوستم نیست که از نبودش ناراحت بشم اون فقط یه آدم عوضیه که ثابت کرد وقت
یادمه یه بار چند سال پیش مامانم فسنجون
درست کرده بود.اون موقع بعد از خوردن یه قاشق دیگه نتونستم به فسنجون لب بزنم.ولی دیروز
بعد از چند سال مامانم دوباره فسنجون درست کرد.قاشق اول رو پر کردم و با اکراه به طرف
دهانم بردم.لقمه رو جویدم و بعد در کمال تعجب دیدم که مزه اش رو دوست دارم.برام عجیب
بود که چطور مزه ای رو که قبلا دوست نداشتم این طور یک دفعه برام خوشایند شده. :)

رنگ خورش(خورشت؟آخرش نفهمیدم خورش
درسته یا خورشت.) فسنجون چه قدر قشنگه.یه رنگ قرمز
بچه ها
 
long story short
 
من نگران دوستمم.
 
دوستم اینجا رو میخونه و خودشم میدونه که الان دارم درباره اون صحبت میکنم.
 
من دو تا مریضی دارم و دارم باهاشون واقعنی میجنگم. یعنی حال خودمم خیلی خوش نیست.
 
ولی آدمم. و احساس دارم و عاطفه دارم و نمیخوامم اینها رو تو خودم بکشم.
 
نگران دوستمم.
 
دوستم هم لاغر شده (درسته که ریشش و سیبیلش رو زده) هم خیلیییییییی پیر شده.
 
شبیه پنجاه ساله ها شده.
 
هم رنگ و روش پریده.
 
انگار بیست تا بچه شو فرستاده دانشگاه.
اینقدر پ
               بسم الله الرحمن الرحیم
روز اول مدرسه بود معلم وارد کلاس شد و شروع کرد به معرفی خودش بعد از ان سعی کرد تا با صحبت هایش حس رقابتی میان دانش آموزان ایجاد کند 
میان دانش آموزان کسی بود ک سطح هوشی بالایی داشت اما درس خیلی نمیخواند نامش امین بود.هفته ها ک میگذشت او تحت تاثیر حرف های معلم هر روز درسش بهتر میشد ،او شده بود شاگرد اول کلاس، همه به او غبطه می خوردند 
هر کس میرفت پیش او تا بفهمد چگونه درسش خوب شده است او پاسخ میداد:سعی و تلاش م
چقد هوا خوبه...منکه فردا نوبت ارائه ی پروژه ای رو ندارم که انجام ندادم تایپش نکردم و تستش هم نکردم...شما چطور؟؟منکه اصلا معدلم وابسته به سه واحد پیشرفته ی فاکی نیست...شما چطور؟منکه نمیخوام شب زلزله بیاد اصلا قیامت شه تا صبح نرسه...شما چطور؟
از اختلاف های بزرگ من و شوهر اینجاست که من توی خونه دلم میگیره و دوست دارم برم کوه ,جنگل,رودخونه,دریا,پارک,مهمونی و... ولی شوهر ترجیح میده بشینیم تو خونه دوتایی چایی بخوریم ,فیلم ببینیم,کتاب بخونیم... .
دیروز با دوستام قرار گذاشته بودم برم بیرون ,هیراد ام گفته بود ۴ برو نهایت ۷ برگرد...قبول کرده بودم,ساعت ۳ بزور از دستش خودمو خلاص کردم حاضر شدم دوستم ساعت ۴ دم در بود با دوستم رفتم... هنوز نیم ساعت نشده بود که اسمس داد
بدون من خوش میگذره!
ده دقیقه بعد
چند وقت پیش تو قسمت نظرات وبلاگ ام شخصی  به اسم اصلان از تبریز پیام فرستاد که قصد داره تریلی رو آموزش ببینه خیلی هم علاقمند و عاشق ترانزیت بود 
خوب بخاطر بعد مسافتی که من با اصلان داشتم آموزش کمی سخت بود ولی خواست خدا چند سرویس پی در پی به آذربایجان رفتم و تونستم با اصلان ملاقات کنم در ملاقات اول و دعوت اصلان به خونه پدر بزرگش و برگزاری کلاس تئوری حس خوبی داشتم و این احساس با یاداشت برداری اصلان تبدیل به یه ارتباط گرمی  شد و من هم هر چی تو چنته
دو راهی بی تفاوت بودن یا نبودن 
نمی تونم تصمیم بگیرم ... نمیخوام اونی که ضرر میکنه باشم
 
+ من با ناخن بلند مشکل دارم  وقتی خوابم خودمو باهاش چنگ میگیرم ... میشکنه حس چندشی بهم میده ... کثیف میشه باز حس‌چندشی میده ...دستم میزنم بهش حس چندشی میده بهم ... چرا شما ناخن بلند دوست دارین ؟میرین میکارین و غیره؟!؟ البته من با مال شما مشکلی ندارم فقط نمی دونم چطور شما باهاش مشکل ندارین ولی من دارم:/ 
امروز گفت و گوی جالبی بین من و دوستم در مورد یه موضوعی که چندتا پست اخیر در موردش هست اتفاق افتاد. بخش هایی از این گفت و گو رو در ادامه مطلب قرار دادم.
 فرض کن یک روز تصمیم گرفته میشه که مالکیت زمین اشتراکی بشه چطور همچین چیزی میتونه محقق بشه در حالی که هر روز جمعیت در حال تغییره چطور میشه اینکار رو انجام داد طوری که منجر به سوء استفاده و مشکلات دیگه نشه
خب ببین وقتی یه نفر میاد یه تعریفی ارائه میده و سعی در پراکندن و گسترش اون داره باید این جو
سلام به روی ماه دوستای بلاگی عزیزم
ما رو نمیبینید خوبید؟خوشید؟
مرسی از همه منم خوبم
حسادت من از اینجا شروع میشه:
یه دختری توی این طبقه بلوک مون هست گیر داده من بهش حسادت می کنم
قضیش اینه یه شب کتریشون رو گاز بود و جوش اومده بود شعلش هم کم بود بهش گفتم ببخشید میشه بردارید
گفت نه ما باید آب چایی مون زیاد بجوشه گفتم خب حداقل شعلشو زیاد کن
بعد خودم اومدم شعله رو زیاد کنم خاموش شد اونجا که کلی بهم حرف زد که بیشعور و فلان و فلان هیچی نگفتم
بعد یه روز ف
۱: زندگی عجب داستان پیچیده ای داره. عجب ناگفته ها و ناپیدا شده ها! هر روز یه ایده ی جدید، یه تیوری جدید می یاد و یا اینکه بوده و تو تازه پیداش می کنی! اینکه چطور شد که ما این شدیم، رفتارهای ما چطور شکل گرفت! ما به عنوان ادمیزاد، از کجا امدیم و چطور شد که از مرز بی نهایت بد تا مرز بینهایت خوب متنوع شدیم! اصلن مرز خوب و بد چطور شکل گرفت؟ مردم جامعه را می سازند یا جامعه مردم را؟ کدومش اول اگاهانه اتفاق افتاد...زندگی عجب داستان پیچیده ای دارد. 

ادامه مط
من راز یکی از دوستانم را فاش کردم و بعد از
فهمیدن گناهم پشیمان شده و توبه کردم. از آنجایی که این کار حق الناس غیر
مالی ست و مطرح کردن آن با دوستم موجب کینه و دشمنی می شود، نمیدانم چکار
کنم و چطور حلالیت بطلبم. آیا طلب مغفرت و انجام اعمال صالح برای دوستم
کافی ست؟ و آیا می توانم برای جلوگیری از انتشار این مطلب و حفظ آبروی
دوستم، حرفم را پس بگیرم و بگویم که دروغ گفته بودم؟

 
پاسخ:

اینکه افشای اسرار دیگران کار بسیار ناپسندی بوده و شما اشتباه کر
الان یک هفتس میام این دانشگاه
امروز هوا بشدت سرد بود لوله کشی خونمون یخ زده بود
خداروشکر همه چی خوبه و واقعا راضی هستم
اصلا پیام‌نور ک بودم حس نمیکردم دانشجو هستم :/
اما اینجا کلی همایش وجلسه وکلاس آموزشی وهسته علمی و...
فقط هنوز انتخاب واحدم‌ مشکل داره
یه مشکل دیگه هم هست من بشدت آدم درونگرایی هستم
هنوز یه دوستم پیدا نکردم.خیلی دوست دارم بابچه ها آشنا بشم اما نمیدونم یه ترسی هست 
هرچی باشه کم از دوست نرنجیدم :|
عاغا چجوری چند جلسه نمیان سرکلا
امروز صبح فهمیدم همکلاسی قدیمیم بارداره، من هنوزم تو بهتم
هی به خودم میگم واقعا؟ کی انقدر بزرگ شدیم ما؟ وااای داره مامان میشه!!! چه ترسناک!
هی با ناباوری عکس سونوگرافیش رو نگاه میکنم و میگم مامان بنظرت راسته؟
مامانمم میخنده میگه آخه چرا باید دروغ باشه؟!
گرچه یه همکلاسیم بچه ی چند ساله داره اما من هنوز تو شوکم:|
چند روز پیش هم عکس بچه ی ۴ماهه ی دوستم رو دیدم، به اون یکی دوستم میگم: چه دل و جراتی داره، مامان شده:||
چقدر این اتفاق برام ترسناک و عجیب
نقص‌ نعوظ چطور رخداد می افتد؟اختلال نعوظ چطور حادثه می افتد؟نعوظ در آلت مردانه به وسیله سیستم مغز , اعصاب و روان نخاعی , هورمون ها و شبکه عروقی انجام و در اختیار گرفتن می شود و بر روی تمام این مراحل مکانیزم های دیوانه حکمفرمایی می نمایند . بایستی تحریک شهوانی به مغز رسد , مفز دستور راست شدن آلت را ارسال نماید و این امر سبب ارتقا هورمون ها شود . امر مغز از روش هیپوتالاموس به نخاع رسد . امرها در نخاع تقویت شود و از آنجا به روان محیطی آلت رسد . از ان
سلام
یکی از کیس های جالبی که اینجا دیدم رو میخواستم براتون بنویسم.
یه خانمه هست که تو کلیسا میاد. همیشه باهاش یه بچه هه هست که مشکل شنوایی و آتیسم داره و یه دختر بچه هم هست که رنگ پوستش یکم تیره میزنه. منظورم اینه که این که یه بچه سفید و یه بچه نسبتا غیر سفید داشته باشه یکم برام عجیب بود و این که تنها میاد.
چند روز پیش یه اتفاقی افتاد و ایشون رو یه جایی از نزدیک دیدم. خانم جالبیه با این که حدود 35 اینا میزنه ولی شبیه 20 ساله ها حرف میزد. از دوستم که به
هم خودم و هم خودش خوب می دانستیم که دوستش دارم و حس خوب و عاشقانه ای در وجودم برایش موج میزد.   
اما پس از مدتی نچندان کوتاه.. قول های خودش را هم فراموش کرد.. حرف هایش، علاقه اش.. احساسش.. و عشقی که در قلبش همگام شده بود.
نمیدانم این دم آخری از چه کسی طلبکار بود..  یا میخواست با چه کسی بی حساب شود..  
که در یکی از پست های اینستاگرامش نوشته بود..  مجبور نیستیم کسانی که دوستمون دارند رو دوست داشته باشیم"
فرض میگیریم مخاطب حرفش من بودم.    اگر من در شرایط
امروز همه چیزش خوب بودبه جز آخرش ساعت اول یکم خندیدیم استادمون یه مرد پیر که همیشه میگه اگه من چیزی اشتباه میگم یا چیزی گفتم که متوجه نشدید یه بوق بزنید  تا دوباره بگم...امروزم روی تابلو یه چیزی نوشت اما اشتباه نوشت کلا اشتباه کاری زیاد داره چون سنش بالاست بعد خودش متوجه شد گف عههه پس چرا بوق نزدید اینو اشتباه نوشتم... خخ :) 
 
ولی امروز اتفاقاتی افتاد و در طول راه کلی فکر کردم و مشکل خودمو پیدا کردم ولی نمیدونم چطور درستش کنم. سوار اتوبوس شدم
دوستی برای من اینجوری شروع میشه که میگم هر کاری که این نفر جدید کرد بهش فرصت بدم و بشناسمش. تا جایی که میشه رابطه رو پیش ببرم. برای دوست‌های پسر معمولی هیچوقت همچین چیزی نبوده. در مورد این دوستم دو نفر به من گفتن که شما به هم نمیخورین ولی من شیش ماه وقت نیاز داشتم تا خودم بفهمم چرا بهم نمیخوریم. تو روز‌هایی که ناهار خورده نخورده باید خانم رو تو خیابون‌ها جمع میکردم، شب امتحان درس خونده و نخونده به ایشون رسیدگی میکردم، خوابیده و نخوابیده به ن
سلام
چرا زندگی توی شهر با زندگی توی روستا خیلی تفاوت داره؟ چرا فرهنگ ها تفاوت داره؟ من یه دخترم و به دخترهای روستایی که شوهر میکنن بهترین شهرهای کشور خیلی حسودیم میشه. دست خودم نیست٬ آخه من خودم مثلا شهری ام و هیچ وقت شهری و روستایی نکردم اما وقتی میبینم دختره شوهر کرده فلان شهر و کلا انگار کوبیدنش و از نو ساختن٬ از همه نظر شخصیت و ظاهر و فرهنگ و ... ، حس بدی بهم دست میده که مثلا توی شهر زندگی می کنم ولی از امکانات به خوبی استفاده نمی کنم.
آخه دو
یکی از دوستانم با یک زن بازیگر معروف که فوق‌العاده زیبا است ازدواج کرد.اما درست زمانی که همه به خوشبختی این زن و شوهر غبطه می‌خوردند، آنها از هم جدا شدند.
طولی نکشید که دوستم دوباره ازدواج کرد. همسر دومش یک دختر عادی با چهره‌ای بسیار معمولی است.
اما به نظر می‌رسد که دوستم بیشتر و عمیق‌تر از گذشته عاشق همسرش است.
عده‌ای آدم فضول در اطراف از او می‌پرسند:...فکر نمی‌کنی همسر قبلی‌ات خوشگل‌تر بود؟
دوستم با قاطعیت به آنها جواب می‌دهد: نه! اصلا
میخواهم از دوری بگویم برایت. که آرام مرا فراموش خواهی کرد. یادت می‌رود چگونه چشم‌هایم را خط باریکی می‌کردم و شیطنت وار می‌خندیدم. یادت می‌رود حسِ لمس دست‌هایم را حدود ساعت ۶ عصر. یادت می‌رود چطور سرخوشانه کنارت بچه می‌شدم.یادت می رود نخندیدن‌هایم، صدای گریه ‌ام را. قسم به تو عزیز من، که آنقدر با تمامی اسم ها و لقب های زیبای شایسته‌ات صدایت زده ام که واژه ها کم آورده اند. کاش یادت بماند این روزها را. که بهت گفتم ری‌را طبق یک افسانه قدیمی
سلام
من یه دوستی دارم که چند وقت پیش منو واسه برادرش خواستگاری کرد، من راضی نبودم ولی به خاطر اینکه دوستم ناراحت نشه صراحتا مخالفتم رو بیان نکردم‌ ولی چیزی هم که نشون بده موافقم نمیگفتم، با خانواده م هم مطرح کردم، پدرم ناراضی بود که رسما بیان خواستگاری، به همون بهونه جواب منفی دادم ولی دوستم ول کن نبود.
با خواهر بزرگش هم اومدن خونه مون با پدر و مادرم حرف بزنن و وقتی دیدن که پدرم بازم راضی نیستن گفت که فردا با همسایه مون‌ میایم خونه تون که وا
من هیچوقت علاقه زیادی به بازی‌های کامپیوتری استراتژیک نداشتم؛ عمدتاً به دلیل اینکه معمولاً کند، کم هیجان و حوصله سر بر بودند! با این وجود به نظر می‌رسد کسانی که به مدیریت علاقمند هستند باید به اینگونه بازی‌ها نیز علاقمند باشند. حداقل در عمل کسانی که به مسائل مدیریت و سیاست علاقمندند اظهار می‌کنند که یا بازی‌ها را دوست ندارند یا نهایتاً بازی‌های استراتژیک را دوست دارند. امّا این مسئله می‌تواند صرفاً یک سوگیری بی‌جهت نیز باشد. بهرحال ت
شاید باید بپذیرم کم کم که من افسرده شدم...
کارم شده خوردن ، خوابیدن، بیمارستان رفتن ، لا به لاش سه تار زدن و فیلم دیدن...
دیگه پیاده روی نمیرم...
استخر نمیرم...
برای خودم خرید نمیکنم...
با دوستهام بیرون نمیرم! 
از صمیمی ترین دوستم دوری میکنم و اون فکر میکنه برای دوستیمون مشکلی پیش اومده...
کاش میفهید مشکل منم نه رابطه... 
شاید کسی باورش نشه ! من به اون تمیزی دو روزه حمام نرفتم ! دو روزه حتی مسواک نزدم ! دو روزه حتی موهام رو شونه نکردم! 
به نظرتون باید بر
توی رویاهام، یک پسر داشتم بزرگش می‌کردم بهش درس شهادت می‌دادم بعد می‌شد سرباز رکاب حاج قاسم. حاجی بهش یاد می‌داد یک سرباز امام زمان چطور باید باشه؟ میگفتم پسرم هر چی سردار میگه گوش بده دل بده کم کسی نیست. حرفاشو بذار روی چشمات...
صبح بیدار شدم تا حالا اشکم بند نمیاد چطور باور کنم نبودنتو؟ چطور باور کنم رفتنو؟ چیزی جز شهادت حق شما نبود.
دارم رویاهایی که بافته بودم پنبه می‌کنم پسرم بی سردار موند
 
 
نمی دونم چطور اومدی تو زندگیم و چطور از زندگیم رفتی و کجا رفتی.امابودنت چنگ زدن به چیزی به نام زنده گی بودنبودنت چنگ زدن برای قبول نبودن و اینکه چطور زنده مانده ام و اما زنده ماندم و تو ارزشمندترین و رازآلودترین و دردآور ترین یادی که همیشه به احترامت سر خم می کنم. 
سلام دوستان 
این اواخر که به خودم میرسم ادمای بیشتری بهم علاقمند میشن خخخخ 
سر قضیه همون باغ ، پسر مالک از بنده حقیر خوشش اومد و به مادرش گفته بود و مادرشم با خواهرم در میان گذاشته بود...خب درسته وضعیت مالی شون به علت مالک بودنشون در گذشته عالیه،  ولی پسره از اینایی بود که دماغش عملی نصف سرش کچل کرده بود و موهای اون نصف دیگه رو اینور ریخته بدد و ابروهاشم پهن و کوتاه برداشته بود مخلص کلام از من دخترتر بود و خواهرم زنگ زد و قضیه خواستگاری رو تعری
امسال وضعیت هوا بدتر از پارسال شده و قطعا سال آینده هم بدتر از امسال خواهد شد. ولی چرا؟ آیا خودروهایی که در شهر ما حرکت می کنند خودروهایی خوب و پر بازده و کم مشکل هستند؟ آیا بنزین سالم داریم؟ آیا وسایل ایاب و ذهاب عمومی و کافی داریم؟
چطور نمی توان یک برنامه ریزی ساده انجام داد و مشکلات محیط زیستی را حل کرد؟ آیا در اولویست نیست؟ 
 
بالا بردن قیمت بنزین راه حل مشکل هوا بود؟ 
 
در سال 2020 دیگه نمی شه با حرفهای ساده و ابتدایی مشکلات عظیم و پیچیده را
خدایا 
گفتی بارهایم را بر دوش تو بگذارم 
با فرزندم مشکل دارم کمک کن حلشون کنم فعلا نمی برمش آزمون تا شهریور
هر چه تو بخوای اگه بخوای یکسال با تاخیر میبرمش مدرسه 
با عشقم چیکار کنم اونم سپردم دست تو اگه بخوای اونم از من بگیر اگه میدونی به صلاحم نیست با کسی باشم 
اونم به تو میسپارم 
خودم و زندگیم رو به تو میسپارم 
اگه فکر میکنی برم پیش مشاور بهتره خب میرم فقط تو اونو سر راهم قرار بده 
الان دیگه فهمیدم مشکل من اطرافیانم نیستن چون من بازهم افسرده
مالیات این روزا یکی از اصلی ترین بحثهای مطروحه توسط دولت است. می گن دیگه راهی غیر از کسب درآمد از مالیات باقی نمانده است. خب آنطور که من می دانم مالیات را از درآمد مردم می گیرند و با کمک به افزایش درآمد مردم، از آنها مالیات بیشتری اخذ می کنند. 
در حال حاضر وضعیت چگونه است؟
 
هر روز درآمد اکثر اقشار جامعه کمتر از روز قبل است. چرا؟ به این دلیل که به دلایل مختلف مملکت در رکود بی سابقه قرار دارد. در این شرایط چطور باید مالیات را بیشتر کرد؟
این موضوع
آه ای چلچله ها
خبر آرید مرا
خبر آرید ز کوچیدن آن کفتر تنها از باغ
آن کبوتر که پرید
از سر شاخه ی آن سرو بلند
و دگر بازنگشت...
*********
هان،
برگ برگ درختان این سرزمین
شیدای من اند
و همانند تو که دوستم داری
دوستم دارند
********
کابوس بود انگار
دستانت در دست دیگری 
و من گریان
**********
برخیز
ای ستاره قطبی
شب،
روزگارِ شهرِ مرا تیره کرده است
این شهر مانده یکسره تنها
بی کورسوی شمعی و بی نور شب چراغ
برخیز
ای ستاره قطبی
برخیز و چشم شب بِدَرآور
با نورِ خویش قاتلِ شب ب
دانلود آهنگ لری ار تو وا مه قهری مه وا تو دوسم
دانلود اهنگ لری اگر تو وامه قهری مه وا تو دوسم
عزیزم وی نازارم ای عروسم اگر تو وامه قهری مه وا تو دوسم
اگه تو وامه قهری مه وا تو دوسم

اهنگ لری اگه تو با من قهری من با تو دوستم

دانلود آهنگ لری اگه تو با من قهری من با تو دوستم

اهنگ لری مه واتو دوسم
اهنگ لری اگر تو با من قهری من با تو دوستم
,ویدئوها,اهنگ اگه تو وامه قهری مه واتو دوسم ,دانلود اهنگ وحید کاکاوند به نام عروسم ,متن آهنگ اگر تو وا مه قهری مه وا ت
دیشب افطاری دانشکده بود و از یکی دو ساعت قبلِ اذان یه تعداد از دوستا جمع شده بودیم آزمایشگاه چند تا از بچه‌ها. دوستم بهم زنگ زد ببینه کجاییم. می‌دونستم احتمالا با یه عده از این جمع راحت نیست ولی دلش می‌خواد بقیه رو ببینه. اومدش و موقعِ سلام علیک کردن حس کردم سکوت شد. البته کلا هر سری که یکی از دخترا که خیلی وقت بود ندیده بودیمش میومد و همدیگه رو بغل می‌کردیم، پسرا مسخره‌بازی درمیاوردن :/ این دوستم رفت کیف منو از روی یه صندلی برداره که خودش بش
:) هنوز نرسیدم کاملش کنم 
آخه
آخه شو وقتی کامل کردم میذارم 
اما! حس من نسبت به رفتارهای واکنشی ِ هیجانیم همونه که قبلا بوده: 
تنفر! و ناامیدی از خود! 
:| 
آاااه 
شروع مشاوره های جدید 
دکتر جدید 
داروهای جدید (مربوط به هفده سال قبل) 
و دوستم (همکارم) شماره م رو پیدا کرده و زنگ زده پنج بار! که اتوریجکت میشده پیام داده که میرفته تو هرزنامه که پاییز جان یه هفته است تو تلگرام جواب ندادی! :/ نمی دونم چکار باید بکنم :( بابا امروز فهمید مخالفتی نکرد موافقتی
امروز خبر بدی بهم رسید 
از دنیا سیر شدم ، واقعا تحمل این زندگی خیلی سخت شده
 
فقط سوالم اینه ، اون آدم مریضی که زندگی هارو خراب میکنه ، اون دنیا چطور می خواد جواب خدا رو بده واقعا ؟ یکی نیست به این آدم سادیسمی و بیمار بگه که اگر توی زندگیت مشکل داری اگر کمبود و عقده داری ، چرا انتقامش رو از دیگران میگیری ؟ 
من هنوز جزو اون دسته از بچه هاییم که اتیش و کبریت و گاز و اشپزی واسشون خطرناکه!
یه بار نشد آشپزی کنم نسوزونم خودمو ..
مثل همین الان ،یه میرزا قاسمی اومدم هم بزنم یهو نمیدونم چطور شد که غذا از قابلمه پرید بالا و زااااارت افتاد رو انگشت من  
واقعا نمیفهمم مشکل از منه یا غذا ها
یه نیمرو میپزم از چند ناحیه جراحت و صدمه میبینم  
گرفتاری شدما ....
سلام 
اول از همه تشکر میکنم از دوستانی که در پست قبل برای امتحانات به من روحیه دادند و عذر خواهی میکنم از همکارانم به خاطر اینکه بدون خبر رفتم .
میدونم که گفتم وبلاگ تعطیله ولی الان اطلاع پیدا کردم که یکی از دوستانم وبلاگی در گذشته داشته ( خیلی گذشته ) و نمیدونم چرا ولی رهاش کرده با خودم فکر کردم و حدس زدم که به خاطر نداشتن بازدید و نظر هست .
برگشتم تا از شما عزیزان خواهش کنم برید به وبلاگ این دوستم و نظر بدید ( لطفا نظراتی بدید تا روحیه برای برگ
تو دوره لیسانس کلاسمون 25 نفره بود و راحت میشد تغلبی کرد ولی تو دوره ارشد که 4 نفر بیشتر نبودیم یه کم سخت شد. به همین دلیل از دوست که 7 سالی از من بزرگتر بود گفت از دسشویی دانشگاه استفاده کنید. دیگه منم به دوستام گفتم که این کار رو کنیم . از ما 4 نفر فقط من و یه رفیق شیرازی اهل تقلبی نبودیم. اخه من خیلی تغییر کردم از دبیرستان به بعد. میخواستم درس بخونم و جواب زن وبچه بدم در اینده. به دوستم گفتم یه جزوه در دسشویی بالای دیوار بزارید و موقع دسشویی ازش اس
چند روز پیش یکی از دانش‌آموزان کلاس چهارمم تکلیفش رو انجام نداده بود. بعد از اینکه دلیل این موضوع رو پرسیدم، بهش گفتم: «اسمت رو توی دفترم یادداشت کردم، اگر بی‌نظمی رو تکرار کنی، دفعهٔ بعد در روزنگارت می‌نویسم و باید والدینت ببینن و پاسخ بِدن.»گفت: «دیگه تکرار نمی‌کنم.» ظهر که مدرسه تعطیل شد، اومد و گفت: «خانوم! بی‌نظمی امروزم توی کارنامه‌ام تأثیر داره؟»گفتم: «تو ماه منی! من مطمئنم که شما دیگه بی‌نظمی نمی‌کنی. اگه تکرار نشه نادیده می‌گی
وقتی پا به این خوابگاه گذاشتم همینقدر دلم گرفته بود که حالا گرفته...حالا که آخرین شب بودنم در اینجاست...من چهارسال در این شهر فقط زندگی نکردم...من بزرگ شدم،تجربه کردم...آدم دیگری شدم...این روزهای آخر هرکجای شهر که پاگذاشتم یاد خاطرات بیشمارم می افتادم و تازه میفهمیدم که چقدرها در این شهر ریشه دوانده م...که سخت است اینکه این آدمها و این فضاها را بگذارم و بروم...و تازه بروم در شهر خودم که حس میکنم غریبه تر از این حرفها شده م با کافه ها و کتابفروشی ها
هنوز سرنوشت ما معلوم نشده ولی، داشتم به حکمت اون روزایی فک میکردم که دنبال کارگاه میگشتیم و نمیشد... گفتم که اگه سختی اون روزا نبود الان حتما به خاطر اتفاقی که افتاده خیلی اذیت میشدم. اما فک کن اگه همون اویل اردیبهشت بهمون کارگاه میدادن حتما ما تا حالا کلی سفارش گرفته بودیم و بیعانه گرفته بودیم و حالا اوضاع خیلی وخیم میشد! با پول مردم چوب خریده بودیم و نه میشد پولشونو پیس داد نه میشد کارا رو تموم کرد...یا اگه کارگاه هوایی رو گرفته بودیم، بیعانه
دیدین چطور کلی از زمستون گذشت،چطور این ترم تموم شد،دی که رفت یادم اومد چطور خودمو از کتاب خوندن عقب کشیده بودم،جز کتابای درسی دست به هیچ کتابی نزدم و راستش زیاد به خودم بابت امتحانا سختی ندادم هنوز نتیجه ی تنبلیام نیومده و نمیدونم چه کردم من هنوز امیددارم که اتفاق خوبی قراره بیوفته اما از تایمش اطلاعی ندارم،خیلی کارا انجام دادم،از دیدن ح.ه و آشنایی با م.آ و و ونوشتمشون ازم رمز نخواین من خجالت میکشم.
به زودی قراره استارت یه کتاب رو بزنم که حس
برخلاف چند سال قبل که اکثر مراجعین دفترخانه برای تنظیم وکالت طلاق جوان ها بودند این روزها غالب افراد میانسال هستند.به نظرم بلاخره جوانان با درایت , خودشان مشکل طلاق را حل کردند یعنی فهمیدند مشکل طلاق ازدواجه و برای حل کردن مشکل باید ازدواج نکنند.
نگاهی به زندگی روزمره
خودتان بکنید. چه کارهایی را بدون فکر کردن انجام می‌دهید؟ اینکه صبحانه‌تان را
چطور بخورید، چطور بند کفشتان را ببندید، چطور قدم بردارید، چطور ماشین را روشن
کنید ، هنگامی که احساس خاصی به شما دست می‌دهد چه کار کنید، چطور با دوستانان و
همینطور غریبه‌ها مکالمه داشته باشید و ... . زندگی همه ما مملو از همچنین فعالیت‌هایی
است. این فعالیت‌های کوچک و به ظاهر ساده می‌توانند تاثیر شگرفی در زندگی‌مان داشته
باشند.
ادامه مطلب
برای هیچکس مهم نیست من گوشی ندارم
یعنی اهمیتی نداره
واقعا برام تعجب برانگیزه که حتی خانوادمم از اینکه تو راه موندم چون گوشی نداشتم هیچ واکنشی نشون ندادن
فقط دعوام کردن چرا نگفتم دوستم منو میرسونه !!! من موندم دقیقا با چه وسیله ای بهشون اطلاع میدادم؟
حتی کسی که ادعا میکنه دوستم داره هم تلاشی نمیکنه 
براش مهم نیست
براش مهم نیست دارم با تلفن خونه بهش میزنگم
حتی نگفت بهم حتی شده پنجاه تومن کمک میکنه که گوشی بخرم
حتی نگفت گوشی قبلیتو بده تعمیر کن
میخواهم از دوری بگویم برایت.
که آرام مرا فراموش خواهی کرد.
یادت می‌رود چگونه چشم‌هایم را خط باریکی می‌کردم و شیطنت وار می‌خندیدم.
یادت می‌رود حسِ لمس دست‌هایم را حدود ساعت ۶ عصر.
یادت می‌رود چطور سرخوشانه کنارت بچه می‌شدم.یادت می رود نخندیدن‌هایم، صدای گریه ‌ام را. قسم به تو عزیز من، که آنقدر با تمامی اسم ها و لقب های زیبای شایسته‌ات صدایت زده ام که واژه ها کم آورده اند.
کاش یادت بماند این روزها را.
که بهت گفتم ری‌را طبق یک افسانه قدیمی
همیشه وقتی خیلی ناراحت میشم
به هر دری میزنی تا یکم فقط یکم من آروم شم
کارایی که من دوست دارم انجام میدی
مراقبمی
ازم حمایت میکنی
تنهام نمیذاری
همیشه بهم فکر میکنی
دنبال اینی که چطور میشه پیشرفت کنم؟
حال و هوام خیلی برات مهمه
به نیازهام توجه میکنی و بهش پاسخ میدی
درکم میکنی
برام وقت میذاری
باهام مهربونی
دوستم داری
به فکر خوشحال کردن منی
همیشه همراهمی
فقط خداست که بیشتر از تو برام مایه میذاره
وقتای ناراحتی برام کادو میگیری
وقتایی که هیچکس حوا
وقتی زندگیت با یک سری مشکلات همراه شد و فشارهای زیادی بهت وارد شد چه از نظر مالی ، جسمی و حتی روانی ، حق داری گله کنی ، شکایت کنی ، دنبال خالی کردن خودت باشی اما چقدر ؟ تا کی ؟
دوستی دارم که از دوران دبستان تا دبیرستان رفیق جِنگ همدیگه بودیم اما خب زندگی اون سختی های زیادی داشت ..
مشکل این دوست عزیزم بطور خلاصه داشتن پدری با اعتیاد به مواد مخدر ، مادری که تحمل نکرد و از پدر جدا شد ، خواهری که شوهر کرد و رفت یه شهر غریب و خودش موند و پدرش !! تا این که
دیشب خوابم نمی برد و به گذشته فکر می کردم.انگار که اینهمه سالو پشت سر نذاشته باشیم، نزدیک بود.
به دوستای دوران کودکی فکر می کردم. دختر همسایه ی مادربزرگ، پسرخاله، دخترعمو. چقدر اون زمان بازی می کردیم.
اون روزای گرم تو کوچه های انزلی. امروز به شکل عجیبی مسیرامون خیلی از هم دور شده.
دختر همسایه ی مادربزرگ مونده تو شهر خودش ما تو شهر خودمون. پسرخاله دلش سنگ شده و صورتش صفحه ی گوشیش. دخترعمو هم ۸سالی میشه ندیدم.شکایت نیست، بیشتر تعجبه. اینهمه تغییر
این چیزی که میخوام بنویسم برای خودم اتفاق نیفتاده و دوستم برام تعریف کرده.
این دوستم یه عمو داشت که تو بچگی از بلندی افتاده بود پایین و از نظر ذهنی یکمی مشکل داشت اما به شدت آدم بامزه‌ای بود و کارهای عجیبی می‌کرد.اسمش مثلا عمو حسن بود. باری عموی بزرگترش و زن عموش ( که یجورایی سرپرست عمو حسن بودن) میرن مشهد و اون رو هم با خودشون میبرن. توی حرم عموهه میره زیارت و حسن رو میسپاره به زنش. زن عموهه هم مشغول نماز و زیارت خوندن میشه. حسن هم همون اطراف می
اگر در رابطه ای هستید که به اندازه ی کافی دوست داشته نمی شوید لطفا ادامه ندهید .
خودتان را توجیه نکنید که بالاخره روزی دوستم خواهد داشت .
با اینکار هر چه جلوتر می روید زخمی ترمی شوید .
گویی بر روی تردمیل در حال دویدن هستید .
هرچه می دوید ، به خواسته هاتون نمی رسید ،  و 
نیازهاتون  برطرف نمی شود و بیشتر عصبانی و خشمگین می شوید و برچسب عدم تعادل هم می گیرید .
به خودتان نگویید که اگر دوستم نداشت با من نمی ماند .
شما با توجه کردن به او حس ارزشمندی و دوس
چطور پیشرفت کنم ؟ شاید این سوالی باشه که مرتب از خودتون بپرسید .
جواب این سوال هم چیزی جز تلاش برای کسب مهارت های جدید  و امتحان کردن دانش و آموخته های قبلی هست . 
پس لطفا دست از آرزو کردن و ... بردارید و بچسبید به یاد گیری چیزای جدید . 
هانیگرین می‌گفت: واقعا خجالت نمی‌کشی خدا رو "کابوی" صدا می‌زنی؟ اما من دیگه نمیدونم چه اسمی باید روت گذاشت. تو شبیه ابری، شبیه نوری، شبیه جاری‌شدن آبی، شبیه قله‌ی کوهی، شبیه کابوی‌های فیلم‌‌های وسترن، شبیه ملکه‌های سخاوتمند... همه‌جا می‌بینمت، همه‌جا می‌شنومت، و همه‌جا بوی تو رو استشمام می‌کنم. تو همه‌جا هستی. وقتی بارون و طوفانه، یه‌ چتر میدی دستم. وقتی تاریک و خوفناکه، جلوی پام فانوس نگه می‌داری. وقتی راه پر از چاله‌چوله‌ست، د
خب چند وقتی‌ست که مچ خودم را گرفته‌ام. من برای آدمهایی که می‌خواهم دوستم بدارند چیزی بیشتر از آن هستم که واقعا، بیشتر ابراز دلتنگی، بیشتر ابراز محبت، بیشتر ابراز نیاز، و و و. به عبارتی بیشترین عدم صداقتم را در مقابل آنهایی دارم که می‌خواهم دوستم بدارند و این یعنی پایم گیر باشد خوب بلدم عدم صداقت را. در واقع می‌خواهم که بکشانمشان به جایی که با من لاس بزنند.
خب همین چیز بیشتری نیست. حالا هر پیامی که می‌خواهم بدهم با خودم می‌گویم"ای دوست، چن
   درست است که من میدانم بچه ای که تب دارد را باید چطور تیمار کرد، یا اینکه چه غذایی برایش پخت، یا چطوری بغل اش کرد و یا حتی چطوری پوشکش را عوض کرد یا اگر پایش قرمز شد چطور خوبش کرد، اما در مورد بچه داری که چیزی بسیار فراتر از اینهاست هیچ چیز نمیدانم. که اگر میدانستم یک دمبل 1.5 کیلویی نمیدادم دست یومونچه ای که حوصله اش سر رفته تا با آن بازی کند.
معمولا یکی دو روز قبل از شروع پریود،اعصابم به شدت بهم میریزه و مثل یه کوه مواد منفجره میشم که یه جرقه کوچولو کافیه تا منفجرش کنه.به این صورت که حالم کاملا خوبه(با وجود همه درد و کسالتی که دارم)و فقط یه کم بی حوصله ام و اصلا تحمل ندارم کسی سر به سرم بذاره یا باهام بحث کنه.تنها چیزی که از همسرم انتظار دارم یه کم درک وضعیت و محبت و مهربونیه که متأسفانه علیرغم اینکه هزار بار در موردش باهاش صحبت کردم،هیچوقت ازش ندیدم.در نتیجه من بیشتر عصبی میشم.
یعن
گاهی وقتها ، کسی که بیشتر سکوت میکند
بیشتر از همه ، دوستت دارد...!

محبوبم...
اگر روزی درباره من از تو پرسیدند ...
زیاد فکر نکن ...
مغرور به ایشان بگو : 
.
.
.
دوستم دارد ...
بسیار دوستم دارد...
                                                         " نزار قبانی "
سلام
٢٩ سالمه به تازگی تصمیم گرفتم ازدواج کنم و تشکیل خانواده بدم، ولی پیدا کردن دختر مناسب برام سخته از طرفی یه دوست صمیمی هم دارم که از خواهر ایشون خوشم اومده ولی با اینکه نیتم خیره و میخوام ازدواج کنم نمیدونم چطوری پا پیش بذارم و این مورد رو مطرح کنم که دوستمم ناراحت نشه. موندم چی کار کنم؟ 
اگه میشه راهنماییم کنید ممنون
مرتبط :
به خواهر دوستم علاقمند شدم ، چطوری بهش بگم ؟
چطوری دختر مناسب خودتون رو پیدا می کنید و به خواستگاری اون میرید؟
از
کابل شارژر که غلط خریدم رو اومدن در خونه تحویل گرفتن و بردن، دوسه متری که رد کردیم و نپیچیدیم با دویست سیصد متر دور زدن برگشتیم. ولی چطور میشه یه عمر رو برگشت؟
یه آجر اشتباهی وسط یک دیوار رو چطور میشه درآورد ؟
قاعده ی توبه ی مبدل السیئات بالحسناتی که دنباله ی اشتباه گذشته ی تو رو به حسنات مبدل کنه چیه!
چطور فردی رو پیدا کنم که دوست دارم؟اغلب افرادی که ازدواج نکردند یا در روابط خوبی نیستند معمولا میگن من چطور میتونم اون فردی رو پیدا کنم که مثل خودم باشه و چیزایی که دوست دارم توی اون رابطه اتفاق بیوفته؟برای رسیدن به چیز هایی که میخوایم باید نیروی جذابیت درونی مون رو بالا ببریم تا با آدم های بهتری در زندگیمون رو به رو بشیم و هم خودمون از زندگی با اون افراد لذت بیشتری ببریم و هم دیگران از بودن با ما لذت ببرند.این خودش یک لذت بزرگ هست که فرد بدون
چرا نمیتونیم از حداکثر توانمون بهره ببریم؟!چرا نمیتونیم نهایت تلاشمون رو کنیم؟!
همیشه زمان هایی رو داشتیم که با خودمون بگیم؛بایدبیشتر تلاش میکردم.باید بیشتر سعیمو میکردم.میتونستم بیشتر تلاش کنم.باید وقت بیشتری روش میگذاشتم‌.
حالا من دقیقا در نقطه ی قبل از این جملات قرار دارم.با وجود اینکه میدونم که ممکنه در آینده همچین جملاتی رو استفاده کنم،چرا باز هم طبق همون روال قبلی دارم پیش میرم؟!چطور میتونم واقعا با آگاهی نهایت تلاشم رو بکنم؟
دارم
چند شب پیش مریم زنگ زد گفت فلانی چطور دختریه؟! 
گفتم دوست خوبیه نمیدونم همسر خوبی باشه یا نه
راجب هرکدوم از دوستام بپرسن همین و میگم
گفتم ببین به طرف بگو این یکم فعالیت های دینی مذهبی داره
گفت اره پسر پرستارِ همکار خواهرمه دنبال یه دختر مذهبیه
گفت عکسش و اگه داری بفرست
قبلا برای همین کار عکس دوستم و گرفته بودم و میدونستم مخالفتی نداره با نشون دادن عکسش یه عکس با چادر عکسی که خودش داده بود برای یه کیسی نشون بدم و براش فرستادم
فرداش زنگ زد و ازم
سلام دوستان
دختر جوانی هستم که با پسر عمه م نامزد هستیم، ایشون از بچگی مون همیشه مراقبم بودن و دوست های خوبی بودیم و وقتی ازم خواستگاری کرد گفت بخاطر عشقی هست که همیشه بهم داشته و یه سری معیار ها.
منم چون قبولش داشتم خودش رو و خانواده ش و دوست شون دارم قبول کردم . اما مشکلی که هست اینه که هر چقدر سعی میکنم نمیتونم بعنوان همسرم بپذیرمش. هنوز عقد نکردیم و محرم نیستیم و حتی ازم خواست عکس عای عروسی داییم رو براش بفرستم بخاطر پوششم که خوب نبود قبول ن
میگوید دوستم دارد، هیچ نمی‌گویم. می‌گوید دوستم دارد چون همیشه حرفایی میزنم که حالش خوب می‌شود. 
نمی‌توانم بهش بگویم واقعیت همیشه دورتر از تمام حرف‌ها قشنگی است که من می‌زنم. 
نمی‌توانم بگویم من بیرونِ ذهنم رنگ های روشن جریان دارد و درونم اما... 
درون جان و جسمم، انگار آدمی نابینا نشسته و تاریکی محض است.
انگار من پارچه سفیدی هستم، که روزی زنی شاد، با آواز مرا روی بندِ آبی رنگ پشت بام رها کرده است و دیگر هرگز باز نگشته.
درون من غمِ شب اولی ا
عقاب
امروز توصحرا بایه دوستم نشسته بودیم که دیدیم چند تا کلاغ دوریه عقابو گرفتن نوکش میزنن نمیدونم چش شده بود
که نمیتونست از خودش دفا کنه رفتیم سمتش پرید کلاغام تو اسمون نوک میزدن تا200متر اونطرف طر نشست کلاغا ولش نمیکردن دوستم
اروم اروم بهش نزدیک شد انگار کلاغا نفسشو بریده بودن نمیتونست بپره دوستم دنبالش کردو گرفتش
اوردیم دیدیم یه انگوشت نداره پنجه دوستم برد خونشون ببینه چشه
انشالله خوب بشه برش میگردونیم جای که بود

یه چندتا عکسم ازش گر
سلام
امروز با توجه به این که تو فرجه‌ایم از لحاظ درسی بازده‌ام زیر ده درصد بود فک کنم! با دوستم یه سر به نمایشگاه ایران هلث و اینوتکس زدیم و فهمیدیم چیزی برا ما نداره :)) حتی یه شکلاتم تعارف نکرد کسی بهمون :| برگشتن‌مون با کمی گم شدن تو همون محوطه و دور قمری زدن همراه بود و بعد هم اتوبوسی که وسط اتوبان پیاده‌مون کرد، چون همون تازگی راهو بسته بودن و جای ایستگاهو عوض کرده بودن و راننده نمی‌دونست :/
بعد از ناهار (که اونم فهمیدم رزرو نداشتم!) رفتم پ
سلام دوستان عزیز ...
من یه دختر ۲۶ ساله هستم، یه خواستگار دارم که پسرعموی منه، چند بار اومدن و رفتن و با جواب منفی من مواجه شدن، من هیچ علاقه ای به این خواستگار ندارم، هیچ حسی تو این ده سال که اومدن رفتن تو وجود من نسبت به ایشون پیدا نشده.
چند روز پیش اومدن و من باز ردشون کردم، با خودم که خلوت میکنم میگم زندگی که توش هیچ احساسی از طرف من بوجود نیومده، چه جور میشه شکل بگیره، هم من اذیت میشم، هم اون گناه داره، ازدواج بچه بازی نیست که ریسک کنم و بگم ش
میدانی حالا که فکر میکنم من هیچ چیز کاملی نصیبم نشد. هیچ چیز. همه چیز یک جایی نیمه رها شد. داشتم فکر میکردم باید چه طور از خودم بگویم؟ وقتی یک جایی عشق کتاب و کتابخوانی هایم را کنار گذاشتم. یک زمانی عشق موسیقی را رها کردم. یک جایی زبان انگلیسی و فرانسه را رها کردم. رفاقت هایم. هنرهایم و خیلی چیزهای دیگر. حالا هم درست ترم آخر باید همه چیز دچار تعلیق میشد. حتی دیگر از شغل محبوبم هم ترس دارم و شاید این هم نیمه رها شود. حالا من که هستم وقتی حتی جای کامل
چطور ندیدمت؟
این یه قدم مثبته؟
که‌متوجه حضورت اونم درست پشت سرم نشدم؟؟؟
چرا؟
الان میگی پشت سرت نشسته بودم...!
کی باورش‌میشه ندیدمت!
....
چرا درست وقتی تصمیم میگیری فراموشش کنی انقددد بهت نزدیک میشه که نتونی نادیده اش بگیری ؟؟؟چرا این شکلیه؟؟؟
من گناه دارم خدا...
چطور جذاب صحبت کنیم ؟ اول خسته کننده صحبت نکنیم!
چطور جذاب صحبت کنیم ؟ در مقاله پیشنین یعنی چرا خسته کننده صحبت می‌کنیم؟ به این موضوع پرداختیم که دلیل این موضوع چیست و البته ممکن است که خود ما نیز جزو این دسته از افراد باشیم که خسته کننده صحبت می‌کنیم و برای این که فن بیان خوبی داشته باشیم و جذاب  صحبت کنیم باید نکاتی را رعایت کنیم که در این مقاله به آن اشاره خواهیم کرد.
ادامه مطلب
اگر برای انتخاب یک پلاگین کش یا پلاگین Cache مناسب برای سایت وردپرسی خود به مشکل خورده اید، ما برای شما با مقایسه این دو پلاگین کار را اندکی راحتتر می کنیم.در این مقاله سعی می کنیم به شما نشان دهیم که هر کدام از این پلاگین ها چطور کار می کنند و مقایسه ای …

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها